صفحه اصلی پرسش و پاسخ پشتیبانی تماس با ما
صفحه نخست  » علوم انسانی » اقتصاد  »  رابطه علم اقتصاد و روان شناسی و نگرش روان شناختی به بازار سرمایه

رابطه علم اقتصاد و روان شناسی و نگرش روان شناختی به بازار سرمایه

مقاله رابطه علم اقتصاد و روان شناسی و نگرش روان شناختی به بازار سرمایه
علم اقتصاد به عنوان یکی از رشته‌های علوم انسانی که نحوه انتخاب و مبادله توسط افراد و پیامدهای اقتصادی کلان این تصمیم‌ها را در سطح جامعه مورد مطالعه قرار می‌دهد، همواره از سوی روانشناسان متهم به نادیده گرفتن شواهد و واقعیت‌ها مربوط به رفتار انسان‌ها بوده است. علم اقتصاد با پایه‌ریزی مبانی خرد رفتاری و شکل‌دهی منظومه‌ای از نظریات براساس این فروض، مدعی سازگاری با این رشته علمی است. از آنجا که واحد تحلیل در این دو علم، فرد و رفتار او می‌باشد تعامل بین علم اقتصاد و روانشناسی می‌تواند برای نظریه‌پردازی اقتصادی مورد استفاده اقتصاددانان قرار گیرد. لذا ما در این بحث با برشمردن کاستی‌های برخی نظریات اقتصادی در مواجهه با مشاهدات واقعی و برخی پیشروی‌های نظری در راستای گفتگوی این دو علم، به ضرورت و اهمیت مطالعات میان‌رشته‌ای در این حوزه می‌پردازیم. در نهایت نیز سعمی می‌کنیم با تأکید بر طراحی دوره‌های مطالعاتی میان‌رشته‌ای، چارچوب‌هایی جهت آموزش و پژوهش مناسب در این حوزه ارائه گردد.
پیش از مطرح شدن مالیه رفتاری در مدیریت مالی و اقتصاد، رفتار سرمایه‌گذاران در بازار سرمایه بر مبنای نظریه مطلوبیت اقتصادی تفسیر می‌شد، در حالی که بررسی‌ها و پژوهش‌های متعدد علمی در زمینه رفتاری، میزان اهمیت عوامل روانشناختی را مشخص کرد. اگرچه نظریه‌های مالیه رفتاری موضوعاتی جدید هستند و پیشینه آن به یک دهه پیش بازمی‌گردد، ولی موضوع دخیل بودن ویژگی‌های روانشناختی و رفتاری افراد در تصمیم‌های خرید به دوره‌های پیش‌تر بازمی‌گردد. حال اینکه با توجه به پیشرفت‌های بازار سرمایه، باید تمامی عوامل درونی و بیرونی بصورتی ظریف و زیربینانه مورد بررسی قرار گیرند، چرا که ما با تفکرات، عقاید و ذهنیات بسیار متنوعی از افراد رو به رو هستیم که شناخت و درک غالب این ذهنیات از اهمیت بالایی برخوردار است. افراد برای سرمایه‌گذاری پول عوامل بسیار زیادی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهند، به عبارت دیگر سرمایه‌گذاران حتی پیش از به دست آوردن پول، راهکارهای متفاوتی را برای محل سرمایه‌گذاری پولشان در ذهن پرورش می‌دهند (جعبه سیاه خریداران) و در نهایت گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که با توجه به ذهنیاتشان از هر جهت به نفعشان باشد. عوامل بسیار زیادی بر قصد و تصمیم افراد به سرمایه‌گذاری در بورس اوراق بهادار تأثیرگذارند که می‌توان این عوامل را به دو دسته عوال درونی و عوامل بیرونی تقسیم‌بندی کرد. از جمله عوامل بیرونی می‌توان به شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مواردی مانند: میزان تبلیغات از سوی بورس، مسائل درون شرکتی و … اشاره کرد وی از آجا که تأثیر این عوامل از سوی تحلیل‌گران بارها مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، تأثیر عوامل درونی می‌تواند جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص دهد.
بطور کلی افراد با توجه به میزان ریسک و بازده، اقدام به سرمایه‌گذاری کرده، پول خود را در محل‌هایی سرمایه‌گذاری می‌کنند بیشترین عواید را نسبت به ذهنیت خود بدست آورند.

1. رابطه نظری علم اقتصاد با روانشناسی
در این بخش ابتدا تعاریفی که از علم اقتصاد اظهار شده است، بیان و سپس تعاریفی که راجع به روانشناسی و موضوعات مورد مطالعه آن می‌باشد ارائه خواهد شد. در نهایت نیز به لحاظ نظری ترابط این دو شاخه علمی مورد بحث قرار می‌گیرد و آلفرد مارشال در بیان تعریفی از علم اقتصاد، ابتدا آن را، بررسی آن بخش از اَعمال فردی و اجتماعی بشر می‌داند که قرابت نزدیکی با دستیابی به رفاه دارد، تعریف می‌نماید. در نهایت نیز بیان می‌دارد که علم اقتصاد از یک سو “مطالعه ثروت” و از سویی دیگر- که البته به زعم وی جنبه مهمتر مطالعه علم اقتصاد است- “بخشی از مطالعه انسان” است.
ساموئلسون در یکی از تعاریف ارائه شده برای اقتصاد آن را مطالعه چگونگی انتخاب انسان و جامعه برای بکارگیری منابع تولیدی کمیاب جهت تولید کالا و توزیع آن‌ها می‌داند. در تعاریفی مشابه، “علم اقتصاد یکی از علوم اجتماعی که اعمال افراد و گروه‌های انسانی در فرایند تولید، مبادله و مصرف کالا و خدمات را مورد بررسی قرار می‌دهد” (هلدسون و کوانت، 1980) و یا به عنوان “مطالعه چگونگی تخصیص منابع محدود جهت تأمین خواسته‌های توسط افراد” (هاروی و جوسی، 2007) معرفی شده است. در تعریف جامع، اقتصاد را می‌توان “مطالعه نحوه انتخاب عاملان اقتصادی با تمرکز بر انگیزه‌ها” دانست. در این تعریف پنج مؤلفه اساسی انتخاب بدین قرار خواهند بود: تعارض، انگیزه‌ها، مبادله، اطلاعات و توزیع (استیگلیتز و اتکینزون، 2002). روانشناسی را نیز علم مطالعه رفتار انسان و حیوانات (هلیگارد و اتکینزون، 1969)، مطالعه علمی رفتار (نیکلاس، 2008) و علم رفتار و فرایندهای ذهنی (کن و میترز، 2010) تعریف می‌کنند. رفتار نیز تمامی فعالیت‌های قابل مشاهده یک موجو زنده توسط افراد دیگر و یا ابزارهای متخصصان، مراد می‌گردد (هلیگارد و اتکینزون، 1960).
بنا به گستره مفهومی تعاریف ذکر شده از علم اقتصاد و مؤلفه کلیدی موجود در مطالعات انجام شده در این علم، مفاهیم اقتصادی همچون تعادل، انتخاب عقلایی، پس‌انداز، حداکثرسازی مطلوبیت، ترجیحات، رفتار در شرایط عدم اطمینان و نرخ تنزیل اجتماعی همگی در ارتباط مستقیم با روانشناسی و رفتار در شرایط عدم اطمینان و نرخ تنزیل اجتماعی دقیقی بین علم اقتصاد و روانشناسی به نحوی که هر یک مسائل جداگانه‌ای را مورد بررسی قرار می‌دهند نادرست بنظر می‌رسد. از سوی دیگر برخی از مفاهیم مرد استفاده در علم روانشناسی همچون انگیزش، خودگردانی، ناهماهنگی شناختی، احترام به نفس که بطور مستقیم مورد بررسی و تحلیل روانشناسان قرار می‌گیرد نیز بر درک اقتصاددانان و مشاهده‌کنندگان رفتار فرد، تأثیرگذار خواهد بود.

2. آینده تعامل علم اقتصاد و روانشناسی
با توجه به درک کنونی اقتصاددانان از برونزا نبودن ترجیحات بین انتخاب‌های مختلف شکل‌گیری آن براساس تعاملات اقتصادی و اجتماعی زندگی روزمره، قضاوت‌های موجود در اقتصاد رفاه- که مبتنی بر این فرض پایه‌ریزی شده است- و بالتبع سیاست‌ها و نهادها که تغییرات رفتاری را ملحوظ نمی‌دارند مورد تأمل قرار خواهند گرفت (هنریش و دیگران، 2001). به بین دیگر دستیابی به توصیه‌های سیاستی و نظریات اثباتیو هنجاری در چارچوب مطالعات فوق‌الذکر ممکن و دست‌یافتنی بنظر می‌رسد. از آنجایی که عموماً به دلیل توجه به تلفیق معرفت‌شناختی و روش‌شناختی، مطالعات و نظریه‌پردازی در این حوزه نیز موجب خلق نظریات اقتصادی‌ایی می‌گردد که مبتنی بر تکثیرگرایی روش‌شناختی، ابزارهای در دسترس علم اقتصاد را به نحو غیرقابل تصوری گسترش می‌دهند.
مطالعات میان‌رشته‌ای به یک بیان، بیانگر بومیت‌زدایی از دانش (موران، 1387) و به یک بیان نشان‌دهنده متنی بودن موضوعات مورد مطالعه نظریات اقتصادی هستند. اقتصاددانانی که مجموعه نظریات موجود در علم اقتصاد را به اغراق، نظریاتی جهان‌شمول می‌خوانند یا اقتصاددانانی که نظریات اقتصادی را کاملاً نسبی و تک‌بعدی می‌دانند، هر دو با استفاده از این گونه مطالعات به آگاهی‌هایی دست می‌یابند که راهی میانه برای تلقی‌شان از نظریات علمی می‌گشاید. از آن جهت این گونه مطالعات جدید میان‌رشته‌ای و بین‌رشته‌ای را می‌توان جهان‌شمول‌تر از نظریات پیشین دانست که از زوایای گوناگون با یک مسئله خاص رو به رو می‌شوند. فهم و درک نحوه رفتار و حتی شکل‌گیری انگیزه‌های فردی در انجام تبادلات اقتصادی نمونه‌ای از این امور می‌باشد. از طرفی دیگر همین مطالعات میان‌رشته‌ای، نشانگر اهمیت نهادها و چارچوب‌های فرهنگی و اجتماعی در شکل‌گیری انگیزه‌ها و رفتار افراد هستند. این مطالعات با به دست دادن مجموعه گسترده‌ای از شرایط و قالب‌های تجربه شده، در حکم یک دایره‌المعارف رفتاری خواهند گردید که قدرت تبیین و حتی پیش‌بینی انتخاب‌های عاملان اقتصادی در آن شرایط را اقتصاددانان می‌دهند.
اگر چگونگی شکل‌گیری ترجیحات فردی (نصیری اقدم، 1386) و اجتماعی حلقه مفقوده روش مورد استفاده در علم اقتصاد است و وظیفه آتی روانشناسی نیز درک عقلایی و غیرعقلایی بودن رفتار اجتماعی انسان باشد (هلیگارد و اتکینزون، 1960)، جهت‌گیری کلی تعامل اقتصاد و روانشناسی در مطالعات آینده کاملاً مشخص خواهد بود. به بیان دیگر در آینده به جای تکیه بر توسعه برنامه‌های به اصطلاح امپریالیستی علم اقتصاد، تأکید بر وارد نمودن ابعاد و جنبه‌های نوین از سایر علوم همچون روانشناسی خواهد شد (فری و بنز، 2002). همانگونه که بیان شد یکی از حوزه‌های پراهمیتی که نیازمند مطالعات بیشتر و دقیق‌تری است نحوه شکل‌گیری ترجیحات اجتماعی با استفاده از ابزارها و روش‌های موجود در روانشناسی تجربی می‌‌باشد (ویلکینزون، 2008).
البته باید به حدود و ثغور استفاده از دستاوردهای علوم مرزی از یکدیگر توجه نماییم. به بیان شومپیتر، اینکه از فرضی بهره می‌گیریم که محتوی آن وابسته به رشته خاص دیگری است، لزوماً به معنای ورود به آن رشته نبود (شومپیتر، 1986) بلکه نوعی مطالعه میان‌رشته‌ای و بین‌رشته‌ای تلقی می‌گردد و اقتصاددانان یا روانشناسان نباید نگران کم‌رنگ شدن هویت علم خویش در آینده باشند.


تعداد صفحات : 37 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود